وقتی که اقبالی به شما می شود از جای دیگری اقبالی می شود
عمریست تا به راه غمت رو نهادهایم روی و ریای خلق به یک سو نهادهایم طاق و رواق مدرسه و قال و قیل علم در راه جام و ساقی مه رو نهادهایم هم جان بدان دو نرگس جادو سپردهایم هم دل بدان دو سنبل هندو نهادهایم عمری گذشت تا به امید اشارتی چشمی بدان دو گوشه ابرو نهادهایم ما ملک عافیت نه به لشکر گرفتهایم ما تخت سلطنت نه به بازو نهادهایم تا سحر چشم یار چه بازی کند که باز بنیاد بر کرشمه جادو نهادهایم بی زلف سرکشش سر سودایی از ملال همچون بنفشه بر سر زانو نهادهایم در گوشه امید چو نظارگان ماه چشم طلب بر آن خم ابرو نهادهایم گفتی که حافظا دل سرگشتهات کجاست در حلقههای آن خم گیسو نهادهایم
در دل و جان خانه کردی عاقبت هر دو را دیوانه کردی عاقبت آمدی کاتش در این عالم زنی وانگشتی تا نکردی عاقبت ای ز عشقت عالمی ویران شده قصد این ویرانه کردی عاقبت من تو را مشغول میکردم دلا یاد آن افسانه کردی عاقبت عشق را بیخویش بردی در حرم عقل را بیگانه کردی عاقبت یا رسول الله ستون صبر را استن حنانه کردی عاقبت شمع عالم بود لطف چاره گر شمع را پروانه کردی عاقبت یک سرم این سوست یک سر سوی تو دوسرم چون شانه کردی عاقبت دانهای بیچاره بودم زیر خاک دانه را دردانه کردی عاقبت دانهای را باغ و بستان ساختی خاک را کاشانه کردی عاقبت ای دل مجنون و از مجنون بتر مردی و مردانه کردی عاقبت کاسه سر از تو پر از تو تهی کاسه را پیمانه کردی عاقبت جان جانداران سرکش را به علم عاشق جانانه کردی عاقبت شمس تبریزی که مر هر ذره را روشن و فرزانه کردی عاقبت