روزگاریست که دل چهرهٔ مقصود ندید، ساقیا آن قدحِ آینه‌کردار بیار

گَردی از ره‌گذرِ دوست به کوریِ رقیب
بهرِ آسایش این دیدهٔ خون‌بار بیار

خامی و ساده‌دلی شیوهٔ جانبازان نیست
خبری از بَرِ آن دل‌بر عیّار بیار

شُکر آن را که تو در عِشرتی ای مرغِ چمن
به اسیرانِ قفس مژدهٔ گل‌زار بیار

کامِ جان تلخ شد از صبر که کردم بی‌دوست
عشوه‌ای زان لبِ شیرین شِکربار بیار
ایمیل محفوظ می ماند.