پس از سفر های بسیار و عبور از فراز و فرود امواج این دریای طوفان خیز،
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم بادبان برچینم پارو وا نهم سکان رها کنم
به خلوت لنگر گاهت در آیم و در کنارت پهلو بگیرم
و آغوشت را باز یابم،
استواری امن زمین را زیر پای خویش .
پنجه در افکنده ایم با دست هایمان به جای رها شدن
سنگین سنگین بر دوش می کشیم بار دیگران را به جای همراهی کردنشان
عشق ما نیاز مند رهایی است نه تصاحب
در راه خویش ایثار باید نه انجام وظیفه
سپیده دمان از پس شبی دراز
آواز خروسی می شنوم از دور دست
و با سومین بانگش در می یابم که رسوا شده ام !
زخم زننده، مقاومت ناپذیر ،شگفت انگیز و پر راز و رمز است
آفرینش ،و همه آن چیز ها که شدن را امکان می دهد .
هر مرگ اِشارتیست به حیاتی دیگر ......
–