بودن یا نبودن… بحث در این نیست وسوسه این است. □ شرابِ زهرآلوده به جام و شمشیرِ بهزهر آبدیده در کفِ دشمن. ــ همه چیزی از پیش روشن است و حسابشده و پرده در لحظهی معلوم فرو خواهد افتاد. پدرم مگر به باغِ جتسمانی خفته بود که نقشِ من میراثِ اعتمادِ فریبکارِ اوست و بسترِ فریبِ او کامگاهِ عمویم! [من این همه را بهناگهان دریافتم، با نیمنگاهی از سرِ اتفاق به نظّارگانِ تماشا] اگر اعتماد چون شیطانی دیگر این هابیلِ دیگر را به جتسمانی دیگر به بیخبری لالا نگفته بود، ــ خدا را خدا را! □ چه فریبی اما، چه فریبی! که آن که از پسِ پردهی نیمرنگِ ظلمت به تماشا نشسته از تمامیِ فاجعه آگاه است و غمنامهی مرا پیشاپیش حرف به حرف بازمیشناسد. □ در پسِ پردهی نیمرنگِ تاریکی چشمها نظارهی دردِ مرا سکهها از سیم و زر پرداختهاند تا از طرحِ آزادِ گریستن در اختلالِ صدا و تنفسِ آن کس که متظاهرانه در حقیقت بهتردید مینگرد لذتی به کف آرند. از اینان مدد از چه خواهم، که سرانجام مرا و عموی مرا به تساوی در برابرِ خویش به کُرنش میخوانند، هرچند رنجِ من ایشان را ندا درداده باشد که دیگر کلادیوس نه نامِ عمّ که مفهومیست عام. و پرده… در لحظهی محتوم… □ با این همه از آن زمان که حقیقت چون روحِ سرگردانِ بیآرامی بر من آشکاره شد و گندِ جهان چون دودِ مشعلی در صحنههای دروغین منخرینِ مرا آزرد، بحثی نه که وسوسهییست این: بودن یا نبودن. ۱۳۴۸
منبع : وب سایت رسمی احمد شاملو
http://shamlou.org