آزادی و اختیار به این معنی شریفتر از آزادی و اختیار اراده است

آزادی و اختیار به این معنی شریفتر از آزادی و اختیار اراده است که زبانزد عامه است؛ زیرا اراده آزاد نیست و شاید بتوان گفت که اصلاً اراده ای وجود ندارد. نباید تصور کرد که چون آزادی وجود ندارد پس کسی مسؤول اعمال و افعال خود نیست. واضح است که چون افعال اشخاص معلول افکار و خاطرات آنهاست جامعه برای حمایت خود باید اقداماتی در دستگاههای اجتماعی به عمل آورد که به وسیله آن در مردم تولید بیم و امید کند. هر تربیتی بر فرض جبر استوار است زیرا مغز جوانان را از یک سلسله اوامر و نواهی پر میکند که رفتار آنها را در آینده معین و مشخص میسازد. باید از شری که نتیجه حقایق شرانگیز است بیشتر ترسید، زیرا این نتیجه ضروری و حتمی است؛ باید محرک و برانگیزنده اعمال ما بیم و امید باشد، خواه اختیار داشته باشیم یا نداشته باشیم بنابراین اگر کسی بگوید که برای اوامر و دستورهای اجتماعی باقی نگذاشته ام اشتباه کرده است. ،برعکس جبر علی زندگی اخلاقی را بهتر میسازد این جبر علی به ما یاد میدهد که کسی را تحقیر و سرزنش نکنیم و بر کسی خشم نگیریم؛ مردم «جنایتکار» نیستند و اگر جانیان را کیفر میدهیم باید از روی کینه و انتقام نباشد؛ ما باید آنها را ببخشاییم زیرا که از کرده خود آگاه نیستند.

بالاتر از همه جبر علی ما را بر تحمل حوادث تقویت میکند و وادار می سازد که هر دو طرف پیشامد را به خوشی استقبال کنیم؛ زیرا همواره به خاطر داریم که اشیاء بر طبق قوانین و فرامین ابدی خداوندی است. شاید عشق معنوی به ذات خدا را نیز به ما یاد میدهد که به آن وسیله قوانین طبیعت را با گشاده رویی می پذیریم و رضایت خود را در داخل حدود آن عملی میسازیم.

آنکه تمام اشیاء را در سیر خود مجبور میبیند لب به شکایت نمیگشاید ولی مقاومت می کند؛ زیرا او اشیاء را از نظر ابدیت نگاه میکند. و میداند که بدبختیهای او در نظام کلی عالم بدبختی نیستند زیرا ترکیب و تتابع ابدی عالم را صحیح میداند. با این افکار و تصورات، شخص خود را از لذات شهوت متغیر و ناپایدار دور می سازد و به سکوت و آرامش برتری میرسد که در آن تمام اشیاء را اجزاء یک نظم ابدی میبیند؛ یاد میگیرد که چگونه بر ناملایمات بخندد و خواه در حال و خواه در هزار سال دیگر به حق خود برسد راضی خواهد بود. او این درس کهن را آموخته است که ذات خدا بالاتر از آن است که مانند هوسکاران خود را به اعمال زهاد و عباد خویش سرگرم کند؛ بلکه او فقط حافظ طبیعت و تغییرناپذیر است. افلاطون همین نظر را با عبارات عالی در کتاب جمهوریت بیان میکند آنکه فکرش متوجه وجود حقیقی است وقت اشتغال به امور جزئی مردم را ندارد و از حسد و دشمنی و زد و خورد آنان به دور است؛ چشم او به اصول ثابت و تغییر نا پذیر دوخته است که هر یک به جای خود قرار دارد و تنازعی میان آنان نیست، بلکه نظم و ترتیب آنها به مقتضای عقل است؛ پس از آنها پیروی میکند و تا آنجا که بتواند می خواهد خود را با آنها مطابقت دهد. نیچه میگوید: آنچه ناگزیر و حتمی الوقوع است مرا خشمناک نمی‌کند عشق به سرنوشت در اعماق دل من نهفته است. کیتس می گوید:

چیست دولت؟ آنکه او در حادثات
خشم نارد با فشارد در ثبات
تا کند هموار بر خود در جهان
هر حقیقت را که تلخ است و عیان

این فلسفه ما را وادار میکند که زندگی و مرگ را استقبال کنیم
آزاد مرد کسی است که کوچکترین توجهی به مرگ نداشته باشد؛ افکار او به سوی زندگی باشد نه مرگ.
منظر وسیع این فلسفه «انانیت» اضطراب انگیز ما را به صفا مبدل میکند؛ ما را با حدود و قیودی که اغراض ما باید در درون آن مستقر شود آشتی میدهد ممکن هم هست که به رضا و تسلیم و انفعال شرقی سوق دهد ولی پایۀ حکمت و قدرت هم میتواند باشد.

ایمیل محفوظ می ماند.