«آنان که ما را از زندگی نجات میدهند، خودشان نمیدانند که ما را رهایی بخشیدهاند.»
(La Grande vie، کریستین بوبن)
آنکه ما را روشن میکند، ممکن است زودتر از ما خاموش شود. آنکه ما را برمیافروزد ممکن است شراری ناچیز باشد. ضرورتاً آنان که در زندگی ما تأثیر برافروزنده و روشنابخشی داشتهاند، از ما روشنتر نبودهاند. آتش کمعمر و لاغر کبریتی را بنگرید که میتواند جنگلی را به آتش بکشد.
درست که شمس، آتشزنِ مولانا شد، و رفت، اما معلوم است که آنمایه آتشوری نهاد مولانا، به مراتب بیش از آن بوسهی روشن بود:
«چراغ افروخته چراغ نا افروخته را بوسه داد و رفت؛
او به مقصود رسید.»(فیه مافیه، مولانا)
«چراغ افروخته تنها چراغ نا افروخته را روشن میکند که همهی شرایط چراغ روشن در او جمع است و جز به یک بوسه از چراغ افروخته نیاز ندارد…
باری شمس، چراغ مولانا را بوسه داد و برفت.»(الهی قمشهای در مقدمهی گزیدهی فیه ما فیه)
نیچه تمثیل دیگری میزند:
«ای بسا کس که زنجیر خویش نتواند گسست، اما بندگُسلِ دوست خویش تواند بود.»
(چنین گفت زرتشت، ترجمه داریوش آشوری)
تصویر گویایی است. کسی را در نظر بگیرید که دستانش در بند و زنجیر است و نمیتواند رهابخشِ خود باشد، اما با همان دستان در زنجیر، میتواند بند از دستان دیگری بگشاید.
از یاد نبریم:
«گاه آنکه که ما را به حقیقت میرساند خود از آن عاریست»
(مارگوت بیکل، ترجمه احمد شاملو)