لاک اولین تجربه گرا بود. فلسفه او به این شرح است:
شناختی که ما از جهان داریم و تمامی مسائلی که از جهان میفهمیم، نظامهای فلسفی که در هر جا و در هر زمان میسازیم ریشه در تجربه ما دارد. ما ذاتاً اطلاعاتی نداریم؛ مثلاً بشر علت و معلول را از طبیعت استنتاج میکند یا مسائلی دیگر را هم به همینطور. پس اول تجربه باید به عنوان ریشه تمام شناخت علمی و فلسفی در نظر گرفته شود. او در رسالهای در باب فهم بشر میگوید:ذهن انسان از طریق حواس پنجگانه آرای ساده و پیچیده را دریافت میکند تا در ذهن خود دانش تولید کند. او گفته ارسطو را تأیید میکرد که هر آنچه در ذهن است ابتدا در حواس بوده. بنابراین به کار بردن واژههایی چون خدا، جوهر، ابدیت در واقع سوءاستفاده از عقل است زیرا اینها را در تجربه در نیافتهایم. اگر اینطور باشد میشود نظامهای خوش ساخته فلسفی ساخت که در ظاهر هوشمندانهاند ولی در واقع خیال پردازی و توهماند.
لاک سعی کرد دو موضوع را روشن کند:
۱. انسان اندیشههای خود را از کجا میآورد؟
انسان تا چیزی را حس نکند نمیفهمد و در نتیجه اندیشه تولید نخواهد شد. به قول جرج برکلی جهان درک شدن است.
۲. آیا میتوان به حواس اعتماد کرد؟
لاک برای پاسخ، دو تقسیمبندی بر اساس کیفیات اشیا (توان اشیا در ایجاد تصویر در ما) ساخت:
صفات اولیه:صفاتی که در ذات اشیا و اجسام وجود دارند مثل جرم، حجم، درجه گرمایی جسم و….
صفات ثانویه:صفاتی که در ذات جهان خارج نیستند و ساخته ذهن ما هستند مثل رنگ، مزه و ….
برداشتهای ما از صفات ثانویه متفاوت است (مثلاً آب بیمزه است ولی برای کسی که قبلش نمک خورده شیرین است) و ناشی از قضاوت ما میباشند.
برداشتهای ما از صفات اولیه برای همه مشترکاند. یک سیب که ۲۰۰ گرم وزن دارد برای همه ۲۰۰ گرم وزن دارد. پس گویا به نظر میرسد او با برداشتهای فیزیکی و علمی موافق بوده وبی جهت هم نیست زیرا او دوست ایزاک نیوتون بود، بزرگترین دانشمند تاریخ که برای اولین بار همه چیز را به قول هیوم براساس تجربه میپذیرد حتی اگر نتایج آن عجیب و غریب باشد و مسائل غیر تجربی را نمیپذیرد حتی اگر مورد قبول همه باشد. در اصل، تاریخ دانان علم، نیوتون را اولین دانشمند واقعی میدانند.