سال تولید : ۱۹۸۸
کشور تولیدکننده : ایتالیا و فرانسه
محصول : فرانکو کریستالدی
کارگردان : جوزپه تورناتوره
فیلمنامهنویس : جوزپه تورناتوره
فیلمبردار : بلاسکو جوراتو
آهنگساز(موسیقی متن) : انیو موریکونه و آندرهآ موریکونه.
هنرپیشگان : فیلیپ نوآره، ژاک پرن، سالواتوره کاشیو، ماریو لئوناردی، آنییز نانو، ایزا دانیلی، لئوپولدو تریسته و انتسو کاناواله.
نوع فیلم : رنگی، و سیاهوسفید، ۱۵۵ دقیقه.
«سالواتوه دی ویتا» (پرن)، کارگردان موفق سینما، خبر مرگ «آلفردو» (نوآره) را از همسرش میشنود و به یاد خاطرات دوران کودکیاش میافتد: «سالواتوره / توتو» (کاشیو)، پسربچهای است عاشق سینما و «آلفردو» – آپاراتچی تنها سینمای دهکده، سینما پارادیزو – برای او تنها راه رسیدن به معشوق است. سالهای کودکی و نوجوانی او کنار «آلفردو» و با فیلمهای سینما پارادیزو میگذرد، تا اینکه برای ادامه تحصیل به رم میرود. «سالواتوره» برای شرکت در تشییع جنازه «آلفردو» به دهکدهشان باز میگردد و آخرین هدیه «آلفردو» را از همسرش دریافت میکند: تکههائی از فیلمهای به نمایش درآمده پارادیزو که کشیش دهکده برای نمایش عمومی سانسور میکرد و «آلفردو» آنها را طی سالها در سرهم کرده بود.
سینما پارادیزو همانطور که از اسماش پیداست فیلمی در ستایش سینما هم هست، فیلمی که قهرمان آن سالواتوره از طریق آلفردوی آپاراتچی شیفتهی سینما میشود و حرفهی آیندهاش را پیدا میکند. از سینما پارادیزو به عنوان احیاکنندهی صنعت سینمای ایتالیا هم یاد میشود (فیلم با بودجهای معادل ۵ میلیون دلار ساخته شد و حدود ۱۲ میلیون دلار فروش کرد) و نشریهی امپایر در سال ۲۰۱۰ آن را در ردهی ۲۷ فهرست صد فیلم برتر سینمای جهان قرار داد.
رضا نجفی
بسیاری بر این باورند که «سینما پارادیزو دربارهٔ سینماست…یعنی که از جنس سینماست… سینما پارادیزو دربارهٔ سینمای پیش از تلویزیون و ماهواره است». سینمایی که «متعلق به دورانی دیگر بود؛ سینمایی آمیخته با زندگی». سینمایی که عاشقان آن دوران «زندگی خود را با سینما معنا میکردند». این گروه بر این باورند که «بعید به نظر میرسد سینما پارادیزو برای نسل دو-سه دههٔ اخیر، همان معنایی را داشته باشد که برای نسلهای پیشتر از آن دارد… فیلم برای نسلهای پیشین برانگیزاندهٔ احساس به شدت عمیق و حسرتخوارانه-نوستالژیک- نسبت به روزگار رفته، و برای جوانترها تصویری شیرین و تاثیرگذار از یک دوران نادیده است… خاطرات نسلهایی از عاشقان سینما چهقدر شبیه به هم است.»
کمترین مخالفتی با این دیدگاه ندارم، اما بر این باورم که سینما پارادیزو در عین حال روایتگر مضمونی بس فراگیرتر و عمیقتر نیز هست؛ سینما پارادیزو فیلمی است که عشق را روایت میکند! مضمون اصلی این فیلم در درجهٔ نخست، و در درجهٔ دوم و در درجهٔ سوم عشق است؛ اما عشقی در چهرههایی گوناگون: عشق کودکی به سینما؛ عشق کودکی به یک پیرمرد؛ عشق پیرمردی به یک کودک؛ عشق جوانی به معشوق خود؛ عشق آدمها به نوستالژیهای خود، و سرانجام عشق انسانها به یکدیگر.
کودک، عاشق سینماست و سینما چیزی نیست جز ابزاری برای به تصویر کشاندن عشق؛ مگرنه این است که هر فیلمی که توتوی کوچک میبیند به نوعی جلوهای از عشق را در خود بازتاب میدهد؟ این تاکید تورناتوره بر فیلمهای عاشقانه برای چیست؟ چرا او نه بر سینما بهگونهای کلی که بر سینمای عاشقانه و تغزلی نظر دارد؟
گروهی بر این باورند که سینما پارادیزو حکایت زمانی از دست رفته است، نوستالژیایی تکرار ناپذیر؛ و ازاینرو تشییع جنازهٔ آلفردو را تشییع جنازهٔ سینما پارادیزو میپندارند.
اما به گمانم ارزش این فیلم دقیقا در این نهفته است که از سوگ نامهای برای گذشتهها فراتر میرود و به مضمونی همواره زنده و همواره جاودان اشاره میکند: عشق!
در سینما پارادیزو پایانی در کار نیست، بلکه همهچیز به زیباترین شکل خود در گردشی جادویی، دیگر باره تکرار میشود؛ به بیانی دیگر این اثر به نوعی، بیان زیبا شناختی نظریهٔ «بازگشت جاودانی» است؛ و این بازگشت جاودانی در گونهٔ عاشقانهٔ خود رخ میدهد: سینمایی میسوزد و سینمایی دیگر جایش را میگیرد؛ پیرمردی بینایی خود را از کف میدهد و کودکی جای او را میگیرد؛ معشوقی که عاشق خود را ترک میگوید بار دیگر باز میگردد؛ جوانی که زادگاهش را به قصد «همیشه» ترک میکند، بار دیگر گذشتهاش را در زادگاهش باز مییابد.
آلفردو به سالواتوره میگوید: «هرگز بازنگرد». او خود میداند که توتو باز خواهد گشت؛ این عشق است که وی را باز میگرداند. اما این بازگشت به گذشته نیست؛ این سنتپرستی و «واپس-گرایی» نیست، که گونهای «باز- گردیدن»، «دگر-باره-گشتن» است. همهچیز پیش میرود، همهچیز نو میشود، چرخ زمان میگردد و آدمها و مکانها دگرگون میشوند، اما این حرکت خطی نیست که پایانی داشته باشد؛ این حرکت آغاز و انجامی ندارد، بلکه در عین پیش رفتن، دایرهوار است و زمانی اساطیری، زمانی بیزمان، زمانی عاشقانه و زمانی جادویی را میگذراند. در این دوایر دوار، آدمها از عشق میآغازند و بار دیگر عشق را تازه میگردانند! این همان هوشمندی ظریف و زیرکانهٔ تورناتوره، آفرینندهٔ این اثر، است که ستایش من را بر میانگیزد: باز نماندن در گذشته، بسنده نکردن به سوگسرایی در گذشتهها و فراخوانی مخاطب خود به جوهرهای جاودان و بیزمان!
سینما پارادیزو-چنانکه از نامش پیداست-بهشت گمشدهٔ بشر است. آدمی از بهشت رانده میشود؛ از بهشت هبوط میکند، و سرانجام روزگاری دوباره به آن باز میگردد؛ اما این بار پختهتر و عاشقتر. آدمی از عشق محروم میشود تا عشق ورزیدن را بیاموزد: رنج کشد، بالغ شود و بار دیگر عشق را بازیابد.
آلفردو-که اجازه نمیداد توتو صحنههای عاشقانهٔ فیلمها را ببیند-هنگام مرگش، برای سالواتوره همان صحنههای زمانی ممنوعهٔ عاشقانه را به ارث میگذارد؛ زیرا اکنون توتوی دیروز و سالواتورهٔ امروز برای درک عشق بالغ شده است.
گفتم-و از فرط اهمیت آن دوست دارم دوباره بگویم-که سینما پارادیزو مبلغ واپسگرایی نیست؛ غمنامهٔ گذشتهها نیست؛ آرزوی بازگشت به گذشته را نمیپروراند، بلکه مخاطبانش را به مهر ورزیدن فرامیخواند؛ به تنها چیزی که کهنه نمیشود و «از هر زبان که میشنویم نامکرر است».
سالواتوره در پایان-البته پایان البته پایان نسخهٔ بازنگری شده-شاهد صحنههایی است از روزگاری سپری شده؛ عشق آدمهایی که دیگر مردهاند؛ فیلمهایی سیاه و سفید به نشانهٔ روزگاری که گذشته است، و بازیگرانی که دیگر بدل به مشتی خاک شدهاند؛ اما او و ما در پایان چیزی را مییابیم که برایمان باز تازه و نو است: عشق. سالواتوره و ما درمییابیم که آدمها میآیند و میروند؛ و زیر این آسمان هیچ چیز نمیماند، مگر عشق! تنها با عشق و در عشق است که ما جاودانه میشویم؛ و تنها با عشق است که «بازگشت جاودانهٔ ما نه «واپس-گرا» یانه که نو و جدید است.
همانگونه که سینما پارادیزو از خطر واپسگرایی و نالهسرایی واجسته، به لطف هوشیاری تورناتوره از دام دیگری نیز برجهیده است. انیو موریکونه، آهنگساز سینما پارادیزو به درستی اشاره میکند که بزرگترین خطر برای این فیلم ممکن بود تسلیم در برابر فولکلور و بخشیدن وجههای سیسیلی به داستان باشد؛ حال آنکه فیلم درون مایهای جهانی را در خود دارد.
حال، شاید ازاینرو که نامی از موریکونه نیز بردیم، جای اشاره نیز باشد که بخش چشمگیری از موفقیت این فیلم را باید مدیون «هم-آهنگی» فیلمساز و موسیقیدان این اثر باشیم، به ویژه اگر بدانیم گاه نه تنها موریکونه موسیقی خود را با فیلم، که تورناتوره نیز فیلم خود را با موسیقی موریکونه «هم-آهنگ» ساخته است؛ و چه چیزی به جوهرهٔ وصفناپذیر و جادویی عشق نزدیکتر از هنر موسیقی؟
در آخر جان مایه و به اصطلاح امروزیها سخن نهایی سینما پارادیزو این است: مهم و مهمترین چیزها، رسیدن آدمها به یکدیگر است؛ دوست داشتن یکدیگر. سینما پارادیزو فرو میریزد، اما صحنههای عاشقانهاش که به دست تعصب قیچی شده بود، باقی میماند. هیچ قیچیای نمیتواند بوسیدن آدمها را قطع کند؛ هیچ قیچیای نمیتواند دوست داشتن را از میان بردارد.
تنها نوستالژیی که باقی میماند، عشق است. همهچیز از بین میرود، اما آدمها به هم میرسند. همهٔ آدمها میمیرند، اما تنها عشق است که هرگز نمیمیرد و همیشه باقی میماند!
از نگاه منتقدان
راجر ایبرت (شیکاگو سان-تایمز): «این سئوال ذهنام را به خود مشغول کرده که آیا سالن سینمایی تا به حال وجود داشته که مثل سینما پارادیزوی فیلم تورناتوره انواع و اقسام فیلمها را به نمایش بگذارد. تورناتوره در روایت اتوبیوگرافیوارش به این نکته اشاره میکند که در سینمای زادگاهاش همه چیز نشان داده میشده، از فیلمهای کوروساوا گرفته تا فیلمهای هرکول و در سینما پارادیزو لحظههایی از چارلی چاپلین، جان وین و البته تعداد بیشماری از ملودرامهای هالیوودی هم میبینیم. داستان فیلم به صورت بازگشت به گذشته تعریف میشود و بخشهای اولیهی فیلم جادوییترین قسمتهای فیلم هستند. به مرور وقایع قابل پیشبینی میشوند و حتی روشهای اریژینالی هم برای مرگ یک سالن سینما مورد استفاده قرار نگرفته است.
با وجود این، هر کسی که عاشق فیلم و سینماست، به احتمال قوی عاشق سینما پارادیزو خواهد شد. صحنهای در فیلم هست که در آن آپاراتچی متوجه میشود میتواند تصویر را از بالکن روی دیوار آن طرف میدان شهر بیندازد تا مردم در دل شب فیلم را تماشا کنند. من در سال ۱۹۷۲ شبی در ونیز چنین تجربهای داشتهام آن هم وقتی که فیلم روشناییهای شهر چاپلین را در میدان سان مارکو برای بیش از ده هزار نفر نمایش دادند و آن وقت بود که به نکتهای پی بردم که سینما پارادیزو هم میخواهد به آن بپردازد: این درست که جایگزین شدن پردهی بزرگ با پردههای کوچک تراژیک است اما حسرت واقعی این است که پردههای بزرگ، بزرگتر نشدند تا دست آخر بتوانند به بزرگی فیلمهایی شوند که به نمایش میگذارند. »
جیمز براردینلی (ریلویوز): «سینما پارادیزو از چند لحاظ ما را تحت تاثیر قرار میدهد اما مستحکمترین پیوندی که ایجاد میکند با خاطرات ماست. ما با داستان سالواتوره ارتباط عاطفی برقرار میکنیم، نه به این خاطر که او شخصیتی دوستداشتنی است بلکه چون ما از طریق او تجربههای فیلم دیدن دوران کودکیمان را دوباره ورق میزنیم. کیست که اولین بار نشستن در سالن سینما و بیصبرانه چشم انتظار خاموش شدن چراغها را یادش نیاید؟ همیشه عمل سادهی انداختن فیلم روی پرده با نوعی از حس جادو همراه بوده است. تورناتوره رمز و راز این عمل را به نمایش میگذارد و بیشتر از هر دلیل دیگری به این خاطر است که سینما پارادیزو فیلمی بزرگ است. »
به روایت تورناتوره
- بخشی از موفقیت سینما پارادیزو به ایدهی ساده و در عین حال شگفتانگیز آن برمیگردد. این ایده کجا و کی به ذهنات رسید؟
- بعد از اینکه اولین فیلم سینماییام یعنی پروفسور (۱۹۸۶) در ایتالیا با استقبال فراوان روبهرو شد، برای کار بعدیام سراغ تهیهکنندهها که رفتم، این جواب را شنیدم: «مردم دیگه سینما نمیرن و به همین خاطر ما پول زیادی گیرمان نمیآد. » حرف اصلیشان این بود که دلشان نمیخواهد فیلم بسازند. حدود دو سال چرخیدم و سعی کردم تهیهکنندهای برای پروژهی بعدیام پیدا کنم اما جوابی که میشنیدم این بود که «نه، سینما تمام شده. کار صنعت سینما هم تمامه. » جرقهی ساخت سینما پارادیزو اینطورزده شد چون تصمیم گرفتم نشان بدهم سینما در گذشته چطور بوده. البته سالها این ایده را در ذهن داشتم. دلم میخواست داستانی دربارهی شهری کوچک در دهههای چهل و پنجاه تعریف کنم که سالن سینما، واقع در مرکز شهر، قلب تپندهی آن باشد و عملکردی مشخص داشته باشد. دلم میخواست نقش سالن سینما در روزگار گذشته را بازآفرینی کنم، مکانی مقدس که مردمی که یکدیگر را میشناختند وارد آن میشدند، اوقات فراغتشان را کنار هم میگذراندند، باهم لبخند میزدند و در کنار هم رویاپردازی میکردند. میخواستم ادای دینی سرشار از احساس نثار سینمادارها و آپاراتچیها کنم، همانهایی که فرصت آشنایی با هنر هفتم را برای ما فراهم کردند و کمک بسیاری به آموزش فرهنگی نسلهای پرتعدادی کردهاند.
فیلمسازان ماندگار سینمای ایتالیا، هم با نگاهی ظریف به دنیا از نقطه نظر یک کودک چشم دوختند و هم اینکه حواسشان به تصویر کودک روی پردهی سینما بود.
- در سینما پارادیزو یکی از بهترین نقشآفرینیهای کودک تاریخ سینما را میبینیم. در حقیقت سینمای ایتالیا در بازی گرفتن از کودکان همیشه موفق عمل کرده است، به نظرت دلیل این موضوع چیست؟
- راستاش نمیدانم بشود با این قاطعیت گفت که سینمای ایتالیا همیشه در بازی گرفتن از کودکان موفق بوده اما جای هیچ شکی نیست که وقتی بحث حضور کودکان در سینما مطرح میشود، سینمای ایتالیا همیشه تحت تاثیر اساتیدی مثل ویتوریو دسیکا، روبرتو روسلینی و لوکینو ویسکونتی بوده است. همین پیشزمینهی غنی بدون شک برای ما فیلمسازان امروزی الهامبخش است. فیلمسازان ماندگار سینمای ایتالیا، هم با نگاهی ظریف به دنیا از نقطه نظر یک کودک چشم دوختند و هم اینکه حواسشان به تصویر کودک روی پردهی سینما بود.
- انتخاب بازیگر برای نقش توتو کودک کار سختی بود؟
- به هیچ وجه کار سادهای نبود و خیلی هم طول کشید تا بتوانیم هنرپیشهای مناسب برای نقش توتو کوچولو پیدا کنیم. من گروهی از همکارانم را دوربین به دست به شهرهای اطراف منطقهای از سیسیل که در آن مشغول پیدا کردن لوکیشن بودیم فرستادم و از آنها خواستم از تمامی بچههای بین ۸ تا ۱۱ سال عکس و فیلم بگیرند. در نهایت من توتو کاسیو را انتخاب کردم چون صورتاش شبیه موش بود و به نظرم قرار دادن او در کنار فیلیپ نواره که شبیه فیل بود، ترکیب جالبی خلق میکرد. سوای این نکته، توتو ثابت کرد که میتواند رویاپردازی کوچک ولی با استعداد باشد. به همین خاطر قانع شدم او همان هنرپیشهای است که دنبالاش میگردم. مهمترین عامل موفقیت کار با بازیگر کودک هم این است که از همان ابتدا بین او و کارگردان رابطهای قوی شکل بگیرد و کودک هم بتواند بین بازی و واقعیت تمایز قائل شود. سرزنده بودن کودک و توانایی او در زندگی مستقل و دور از والدین هم بسیار مهم است.
جوایز
- برندهی اسکار بهترین فیلم خارجی (۱۹۹۰).
- برندهی گلدن گلوب بهترین فیلم خارجی (۱۹۹۰).
- برندهی جایزهی بزرگ هیئت داوران جشنوارهی کن (۱۹۸۹).
- برندهی جایزهی بهترین بازیگر مرد (فیلیپ نواره) و جایزهی ویژهی هیئت داوران از جوایز فیلم اروپا (۱۹۸۹).
- برندهی جایزهی بهترین بازیگر مرد (فیلیپ نواره)، بهترین بازیگر مرد نقش مکمل (سالواتوره کاسیو)، بهترین فیلم خارجی، بهترین موسیقی متن (انیو و آندریا موریکونه) و بهترین فیلمنامهی اریژینال از جوایز بفتا (۱۹۹۱).
- برندهی جایزهی بهترین موسیقی متن از جوایز دیوید دی دوناتلو (۱۹۸۹).
منبع: دنیای تصویر + شماره ۱۴۰ نشریه کلک