چون درختی در صمیم سرد و بی ابر زمستانی
هر چه برگم بود و بارم بود
هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و میراث بهارم بود
هر چه یاد و یادگارم
بود
ریخته ست
چون درختی در زمستانم
بی که پندارد بهاری بود و خواهد بود
دیگر اکنون هیچ مرغ پیر یا کوری
در چنین عریانی انبوهم آیا لانه خواهد بست ؟
دیگر آیا زخمه های هیچ پیرایش
با امید روزهای سبز آینده
خواهدم این سوی و آن سو خست ؟
چون
درختی اندر اقصای زمستانم
ریخته دیری ست
هر چه بودم یاد و بودم برگ
یاد با نرمک نسیمی چون نماز شعله ی بیمار لرزیدن
برگ چونان صخره ی کری نلرزیدن
یاد رنج از دستهای منتظر بردن
برگ از اشک و نگاه و ناله آزردن
ای بهار همچنان تا جاودان در راه
همچنان تا جاودان بر شهرها و روستاهای دگربگذر
هرگز و هرگز بربیابان غریب من منگر و منگر
سایه ی نمناک و سبزت هر چه از من دورتر ،خوشتر
بیم دارم کز نسیم ساحر ابریشمین تو
تکمه ی سبزی بروید باز ، بر پیراهن خشک و کبود من
همچنان بگذار
تا
درود دردناک اندهان ماند سرود من..
قاصدک! هان، ولی… آخر… ای وای! راستی آیا رفتی با باد؟ با تُواَم، آی! کجا رفتی؟ آی…! - عشق اسطرلاب اسرار خداست
23 فوریه, 2024-11:43[…] پیغام.. همچنان بگذار تا درود دردناک اندهان ماند سرود من […]
سر کوهِ بلن آمد حبیبم، بهاران بود و دنیا سبز و خرم - آتشی از عشق در خود برفروز/ سربهسر فکر و عبارت را بسوز
19 آوریل, 2024-11:51[…] پیغام.. همچنان بگذار تا درود دردناک اندهان ماند سرود من […]