یه روز یه باغبونی
یه مرد آسمونی
نهالی کاشت میون
باغچهی مهربونی
میگفت،سفر که رفتم
یه روز و روزگاری
این بوتهی یاس من
میمونه یادگاری
هر روز غروب عطر یاس
تو کوچه ها میپیچید
میون کوچه باغا
بوی خدا میپیچید
هر روز غروب عطر یاس
تو کوچه ها میپیچید
میون کوچه باغا
بوی خدا میپیچید
اونایی که نداشتن
از خوبیا نشونه
دیدن که خوبی یاس
باعث زشتیشونه
عابرای بی احساس
پا گذاشتن روی یاس
ساقههاشو شکستن
آدمای ناسپاس
یاس جوون برگاون
تکیه زدش به دیوار
خواست بزنه جوونه
اما سر اومد بهار
یه باغبون دیگه
شبونه یاس و برداشت
پنهون ز نامحرما
تو باغ دیگه ای کاشت
هزار ساله،کوچهها
پر میشه از عطر یاس
اما مکان اون گل
مونده هنوز ناشناس
هزار ساله کوچهها
پر میشه از عطر یاس
اما مکان اون گل
مونده هنوز ناشناس